|
قلبمو صادقانه دادم بهش ... انتظار داشتم عاشقی کنی باهام ... دوست داشتم ، گــُــله سرخ رو بو کنم ... انتظار کشیدم ... منتظرش شدم ... انتظار داشتم برگرده ... با خاطراتش گریه کردم ... سکوت کردم ... شبا تا صبح ، تنهایی کشیدم ... تنهایی اشک ریختم ... تنهایه تنها ... در نبودش ، همدمی نداشتم ... منتظر بودم تا فقط یه بار بهم زنگ بزنه و صداشو بشنوم ... نیومد ... نیومد ... نیومد ... دلتنگش شدم ... کم کم داشت باورم میشم که : من + تو = ما نمیشه ... نمیشه ... نمیشه ... دعاها کردم ... نمیخواستم بره ... ولی رفت ... با چشمام ازش خواهش کردم ... ولی رفت ... و آخر سر ، من شکستم ... له شدم ... باختم ... مجبور شدم به رفتن ... کوله بارم چیزی نبود جز خاطراته عشقم ... و یه دسته گــُــل که نتونستم بهش بدم ...
![]() ![]() |